باسمه تعالي
مي گفت:دخترجان توچه ميداني آب خوردن درقوطي كنسروي كه لبه اش اكثراوقات لبمان راپاره مي كردچه لذتي داشت…دخترجان توچه ميداني وقتي گرسنه مي شديم البته اگرچيزي بودبراي خوردن مثلا كمپوت وقتي بازش مي كردم ميديدم داخلش رب است آنقدرميخنديديم كه شكممان درد ميكرد…توچه ميداني وقتي بهم مي گفتيم برادرحاضربوديم جانمان راهم براي هم بدهيم نه اينكه …
آري اومن يك فرمانده واقعي بودكه حتي افرادآن منطقه فكرمي كردنداويك سربازساده است وبه قول خودش گاهي براي بومي هاي منطقه چوپاني كرده…
امانيك ميدانم كهاو يك مردواقعي است واگرالان درگمنامي خودخواسته به سرميبرداماحاضراست بااين تن ضعيف ونحيف جان فداي رهبرش كند..خداروشكر…
من نيزفرزندچنين مردي هستم وميگويم حاضرم سرم بروداماامررهبرومقتدايم سيدعلي برروي زمين نماند…
نظر از: اقیانوس غم [عضو]
سلام وبلاگتون عالیه دستتون درد نکنه خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنید البته وبلاگ من تازه تاسیس است
فرم در حال بارگذاری ...