باسمه تعالي
دقيقاخاطرم نيست چه سالي باطلاب مدرسه رفتيم منزل شهيدعبادي نيا…خواهرايشان هم طلبه بودبه اين واسطه بااين شهيدبزرگوارآشناشديم.خانواده شهيديك اتاق مخصوص براي ايشان تدارك ديده بودندوتمامي وسائل شخصي اين بزرگواردرآنجامحفوظ بود.باورتان نمي شودچه معنويتي داشت اين اتاق،حقيقتاانسان باورودبه اين اتاق منقلب مي شد.بامادرشان بسيارصحبت كرديم ماسه دوست بوديم كه همه به ما ميگفتندمثلث برمودادرهركاري بسيارمجدانه ومصرانه پيش ميرفتيم يكي ازاين كارهاهم جمع آوري خاطره شهداي طلبه بود.باورتان نمي شوداماوقتي مادرشان ازاين شهيدبزرگوارصحبت مي كردنداحساس خاصي داشتيم گويي خودشهيدبه نظاره نشسته است.مادربزرگوارازاينكه اگرمواردي لازم باشدوخانواده درجريان باشدياتذكري باشدخودشهيدبه خواب مادرمي آمدندوآن رابيان مي كردند.حقيقتاشهدازنده هستند.
بازخدايامارانيزشهيدبفرما!!!
فرم در حال بارگذاری ...